اصلن ما بهتر می توانیم بیعت کنیم/حالا که شما در آسمانها هستید/روی دست می گیریمتان/و مواظب هستیم سنگریزه یی هم به پایتان نرود/بعد از شما /دنیا چاه عمیقی ست/سر روی شانه ی ما بگذارید/ما فکر می کنیم ظهر مرداد/در بیابانهای حجاز/خرمای خوشبختی های از دست رفته ی دنیا را می چینید/مگر نه اینکه فرموده اید: هر کس بمیرد شما را می بیند/این آخرین سعادتی است/که از دوران اسطوره ها باقی مانده است/و از اختراعات و وامهای بانکی هم بیشتر به درد می خورد.
سکه هایی که شیرش رومی ست، با موهای بافته و دارد می رود سربازی. غازان خان محمود هم از آن طرف دارد می رود حمام گنجعلیخان رگ امیر کبیر را بزند. همه ی مجسمه های حمام می خواهند همین کار را بکنند. خب معلوم است که بعد از مرگ، اعمال و رفتارمان را با خود می بریم. مثلن شب قبل مرده است. فرداش می رود کارهای عقب افتاده اش را انجام دهد. و عین همین زندگی را می گذارند مقابلش. موزه ی لوور را می گذارند پشت سرش. یک فرانسوی که فکر می کند تاریخ، جای بدی ست و تروریست های بیشتری دارد، اصلن نمی داند اگر من یکی از این کوزه های زیرخاکی را پیدا کنم می توانم مثل او خوشبخت باشم. این تاریخ لعنتی را بارها زیر و رو کرده ام و آن لاها را گشته ام.
چريكهاي نجيب با نهنگهاي لاعلاج آمدند و بي صدا روغن نهنگ را آتش زدند تا اولين كبوتر نامه رسان را كه خسته شده بود و در همين حالت نشسته بود روي لوله ي توپ و داشت آن شاخه ي درخت را كه شبيه مغازه ي گل فروشي ست و صاحبش فكر مي كند گلها پرنده اند و برايشان خرده هاي نان مي پاشد و سطل آب و طي مي كشد، توی لوله ي توپ فرو كنند و شليك كنند. اين پرنده يي كه از جنگ بر مي گردد يا اين بال و پر ريخته يي كه سرگردان است، از آن بالا عكس مي گيرد و خبر را با عكس خودتان كه مثل گوزنهاي خيس در كازابلانكا زنجير دوچرخه شان را جا مي اندازند، شده ايد، از پايش باز مي كند و مي رود كنار بخاري گريه كند تا خشك شود. شما تعجب مي كنيد كه چقدر فرق كرده ايد، چقدر دنيا فرق كرده است. بارها هشدار داده بودم و گفته بودم كه اينها شعر نيست، پيشگويي هم نيست. اين منم كه جاي همه زندگي مي كنم و نمي گذارم بار دنيا روي دوش كسي بيافتد. فقط يك لحظه كنار رفتم، دنيا بين همه تان تقسيم شد. دنيا همچنان حريص است و به من قناعت نمي كند.
به خودش نگاه کرد ، حتی یادش بود که این رنگ خاکستری ست و آن یکی آبی روشن اما اسمش را فقط کافه چی می دانست . گفت هزار تومان بیشتر می گیرم و هر اسمی بخواهی می گذارم . رامیا خوب است ؟ طاهره چطور ؟ گفتم بپرس اصلن زن من می شود ؟ سر زمستان با پیراهن آستین کوتاه آمد توی کافه . گفتم مگر زنها نباید لباس گرم بپوشند ؟ گفت اگر زنت نشدم چی ؟ با هم سیگار کشیدیم و رفتارهای مردانه داشتیم . هیچ کدام قصد نداشت زن آن یکی بشود ، حتی وقتی مانتو و روسری سیاه پوشیده بودیم و می توانستیم حامله شویم .
ما خوابمان برده بود . با هم . اما چه طور همه داشتند يك خواب را مي ديدند ؟ اين امكان نداشت . فقط يك نفر بود كه داشت خواب مي ديد . فكرش را بكن ! اين همه آدم داشتند دنبال آن يك نفر مي گشتند . حتمن او ، الان در جايي روي تختخواب خودش دراز كشيده و مي خواهد تا سر ظهر بخوابد . حتمن نگران چيزي نيست . بايد قبل از اينكه بيدار شود ، پيداش كنيم و بكشيم . حتمن با او خواهيم مرد و از اين دنياي بد خواهيم رفت .
گلدانهايم را با رودخانه آب مي دهم .مثل آب پاش(رودخانه آب پاش است) مثل كوزه(گلدان كوزه است ، كوزه را در رودخانه فرو مي بريم) مثل معجزه(گلدانهايم احتياجي به آب ندارند ) من از گلدانهايم و هيچ كدام از رودخانه هاي اين اطراف نمي خواهم بعد از معجزه به خدا ايمان بياورند .مي خواهم تا وقتي زنده ام برايشان معجزه كنم ، رودخانه ها را خشك كنم ، گلدانها را خشك كنم و لاي كتابم نگه دارم . من حتي به نام خداي اول كتاب را هم خودم نوشته ام ، پس چرا بايد منتظر روزهاي خوبي باشم وقتي كه هيچ پناهي نيست . وقتي اين دنيا مثل بي اعتقادي به آن دنياست ؛ همين طور است ، من به بعد از مرگ اعتقادي ندارم ، به قبل از مرگ اعتقادي ندارم . ما فقط هستيم . نظرات خطرناك ديگري هم هست و مي توانم همچنان برايتان بگویم اما از شما بيشتر از خدا مي ترسم .
وارونه در خودم منتشر شدم . سرم رفت توي پاهام . يك پا داشتم كه سرم بود و دو سر كه مي توانستم خرخره ي دو تا دختر را با هم بجوم . من شاد نيستم و دنبال راهي مي گردم كه بشود خالق زيبايي ها را كه فكر مي كنم دختر بزرگي ست كشت . چرا به من تهمت نمي زنيد ؟ بله ، من آزارم به هيچ كس نمي رسد اما خسته شدم از بس گريه كردم . كارتون گربه سگ را يادتان هست ؟ چرا هیچ سگی نصف مرا نمي خورد ؟ من پشت بامي را مي شناسم كه مقنعه سرش كرده بود نه اينكه مقنعه روي بند رخت پهن كرده باشند . نه ، منظورم اين است كه تو را كشته بود . من يك نصفه قرص برنج مي شناسم كه زير مقنعه بود و پليسها پيداش كردند . كه تو را كشته بود . از بلندي مي ترسم و هر وقت قرص برنج مي خورم ، پايم كه برايتان تعريف كردم و همان سرم مي باشد درد مي كند ، انگار سگ دنبال يك معلول كرده باشد .
دروغ نگو حبيب . تو نمردي . تو الان شواليه هاي پير هستي كه اگر يكيت هم مرده باشد آن يكيهات زنده اند و در جايي دور دارند نيزه هاشان را پرت مي كنند به ماه . همه ي دنيا براي من نیست تا به شما بدهم ، قسمتيش هم براي خودتان بود و براي مابقيش هم فضا پيما را اختراع كردم . اولش مردم يعني از همه تان فرار كردم ، بعد ديدم شما كه جز من كسي را نداريد ، گفتم دروغ نگو حبيب . تو نمردي . تو الان كشتي هاي پير هستي كه اگر تمامشان هم غرق شوند ، كشتي نوحت غرق نشد .
استخوانهاي ماهي بزرگ ، استخوانهاي آدم بزرگ است و هر دو مي توانند در يك تصادف رانندگي بشكنند .بين همه چيز ، يك تفنگ بود مثل از جلو نظام .تفنگ ، ماهي بزرگ است كه در دو سوم زمين زندگي مي كرد . اشتباه نكنيد : تفنگ ، زيردريايي يا ناو جنگي نيست ، قايق پارويي هم نيست ، تفنگ آب پاش هم نيست . من فكر مي كنم گناهكارم و اگر زندگي بتواند بدتر از اين هم بشود و باقيمانده ي استخوانهاي ماهي بزرگ ، باقيمانده ي استخوانهاي آدم بزرگ باشد ، هنوز مي توانم از اين فاصله ي نزديك با همان تفنگ ، خطا شليك كنم .
دو تا چاه عمیق بودند که پاهای تو هستند . البته این از استعداد من است ، اگر بهتر بگویم از صداقت من است یا شاید بی ادبی باشد که اندازه ی دو تا چاه عمیق ، جای تو خالی ست . نخ بادبادک را به تو بستم ، پاهات از آسمان آویزان شد . گفتم می خواهی هواپیما سوار شوی ؟ دو تا چاه عمیق از هواپیما آویزان شد . با هم نخ بادبادک را به هواپیما بستیم و به عملیاتهای تروریستی پرداختیم . به هر ساختمانی زدیم ، تو آنجا نبودی ؛ یک ساختمان بود که صدای هواپیما می داد و جای خالی تو بود که به هیچ چیز صدمه نمی زد .
چهار تا گنجشک از سیم برق پریدند ، سرشان را بریدند و دوباره نشستند روی سیم ؛ حالا چند تا گنجشک داریم ؟ درحالیکه وزن یک نفرشان هم کافی بود که تعادل گنجشکها را به هم بزند ، چهار نفر که آن پایین داشتند از خیابان رد می شدند ، طناب انداختند دور گردنشان و سنگ قلاب کردند .
من قورباغه يي هستم كه در يكي از مدارهاي خورشيد مي چرخد و هيچ فضا پيمايي نمي تواند روي آن بنشيند . استخرم را گذاشته ام كنارم ، درختهام را دورم كاشته ام ، به پرنده هام مي گويم جيك جيك و به حشراتم مي گويم كجا در مي رويد ؟ به رنگ ستاره ي سبز درمي آيم تا پنير نباشد يا شربت آلومينيوم ام جي – اس نباشد تا بتوانم از استخرم ، صداي پرنده هام و حشراتم استفاده كنم . مي خواهم يك قورباغه ي ديگر را بياورم روي خودم . اين طوري براي هميشه بغلش كرده ام و او نمي فهمد ، انگار كه پا گذاشته روي زحل و به تنهايي در سياره ي خودش زندگي مي كند . براش قصه تعريف مي كنم و فكر مي كند سرنوشت اوست . گريه مي كنم و فكر مي كند آب استخر است . فكر مي كند جيك جيك پرنده هاست . بايد ياد بگيرد حشرات را به جاي پنير يا شربت آلومينيوم ام جي - اس مي خورند . و از درختها به جاي كوه ها استفاده مي شود .
من يكبار نشستم و چند ساعت به طناب دار فكر كردم . من نشستم و به خودم وقتي كه لخت از طناب آويزان هستم ، فكر كردم . خودم را به زور توي كفشم جا داده ام . ته كفشم اندازه ي ته قايق سوراخ است . آب ، كفشم را گرفته بود و مثل ماهي مرده آمده بودم روي آب ، بيرون را نگاه مي كنم . عجيب بود ماهي وقتي مي ميرد مي آيد روي آب ، اما من رفته بودم پايين توي كفشم . هنوز مايو و جليقه ي نجاتم تنم بود ، هر سه را درمی آورم و از سوراخ ته قايق آویزان می شوم . دارند باز هم طناب را می کشند بالاتر .
قبل از اينكه قلبم را با تير بزنم و سرم را با تير بزنم و تو را كه وقتي با تير بزنم زودتر مي ميرم ، تير مي زنم به پام ، من اگر جلوي اين خونريزي را نگيرم . بعد از من به آمريكا بگوييد باطريهاي قلمي خارجي خودش را عوض كند ، با انرژي هسته يي ايراني بيشتر عمر خواهد كرد . چرا جلوي ما را مي گيرند ؟ تا امروز نفت دنيا را تامين مي كرديم ، حالا مي توانيم ساير مايحتاج آنها را تامين كنيم . تف مي كنم . خون تف كرده ام . من اگر جلوي اين خونريزي را نگيرم . مي خواهند تو را بكشند . من اينجوري زودتر مي ميرم . مي خواهند تو را دق بدهند . غصه نخور ، يك روز ما هم وضعمان خوب مي شود ، مي رويم سر زندگي خودمان و مي گذارم قلبم را با تير بزني . روي جنگلهاي شمال يك قلب مي كشي و آنرا با تير مي زني . روي لنجهاي بندرعباس ، يك قلب مي كشي و آنرا با تير مي زني . لب مرز افغانستان يك قلب مي كشي و آنرا با تير مي زني . به جای رشته کوه زاگرس يك قلب مي كشي و آنرا با تير مي زني . تو مي خواهي به همه ي دخترها ثابت كني كه من جاي تو را با هيچ کدامشان عوض نمي كنم .
با هم ، زندگي هم زماني و هم مكاني داريم . نه اين كه مثلن روي تخت دو نفره دراز كشيده باشيم . من روي تخت يكنفره ام دراز كشيده ام و تو همان وقت روي همان تخت يكنفره ام دراز كشيده اي و چيزي از هم نمي دانيم . مرغ ماهيخوار در دادگاه نظامي محكوم به مرگ شده بود ، ما هر دو داشتيم صحنه ي اعدام را مشاهده مي كرديم . من مرغ ماهيخوار را اسب عرب مي ديدم و تو پشه هاي ساكن آفريقا را مي ديدي . بعد مرغ ماهيخوار آمد همانجا روي تخت يكنفره ام دراز كشيد و مثل آدمخوارها ما را خورد .
حتي راننده تاكسي ها كه راه شان خيلي دور است و این کار هر روزشان است ، نمي فهمند تو چقدر از من دور مي شوي ! چقدر دوري سخت است !
مي روم رژه هاي خياباني را تماشا كنم . گاهي به احترام تسليم مي شوم . گاهي تمام نامه هام را كف دستم مي نويسم . گاهي مي پرسم داريد اداي صلح را درمي آوريد ؟ گاهي براي همه صندلي مي گذارم و چاي مي نوشيم . گاهي صف دوم را مي كشم و مي گذارم به تلافيش با پوتين روي من رژه بروند . بعضي ها پوتينشان را درمي آورند .
تازه ترين قسمتهاي پالتوي زمستانيم را پوشيده ام . با فلامينگو ها مهاجرت خواهم كرد و از ميانشان يك جفت انتخاب مي كنم . جفتم حواسم را پرت مي كند ، چند بار نزديك بود بيافتم . يكبار هم كه رفته بوديم غذاي هندي بخوريم ، سبزيجاتش را خورد و بقيه ش را به من داد .
فقط من فارسي بلد بودم . مي توانستم براي خودم كشور ايران درست كنم و همه ي وقتم را گريه كنم . ترجيح مي دهم ايران كوچكي داشته باشم كه اطرافش را آب گرفته باشد و نهنگها بتوانند تا اصفهان بيايند يا بروند شاليزارهاي لاهيجان . با قایق از ترکیه برایت لباسهای خیس بیاورم که بچسبد به تنت .
فقط ماهي بود كه يك جاي بدنش جاي كوك كردن داشت . باله هاي دُم همه ي ماهيان جهان را مي چرخانم . حيات آبزيان چندان هم دشوار نيست . بزن به آب و غرق شو !
بايد به مرده ها بگويم چرا نمي خوابيد ؟ چرا خوابتان كه نمي برد ، نمي آييد روي شانه هاي من بنشينيد ؟ روي شانه هام دو تا قبر كنده ام كه لانه ي پرنده ها باشد .
جناب منجي كه از راه برسد ، من با اسبش خواهم رفت . و از پشت پنجره ي اتاقت خواهم گذشت . حتمن زندگي خوبي خواهي داشت و از اينكه دنيا در شرايط مساعدي به سر مي برد راضي هستي . حالا من در آسمانهاي دور زندگي مي كنم و جنگهاي شما را نظاره خواهم كرد . مي بينم كه چطور همه ي آنهايي كه به من ظلم كردند ، به نتيجه ي اعمالشان مي رسند . اما همين اسب برايم كافي بود . البته من هم در حق خيلي ها ظلم كرده ام . به اسبم خواهم گفت به همان تعداد بزايد . شايد روزي با گله اي اسب برگردم .
مجسمه ي فلزي نيزه دار . تو واقعي نيستي و مي تواني همه ي عمرت را گوشه اي بايستي و به زيبايي دخترها خيره شوي و خيال كني مجسمه ي آنها چه شكلي مي شود ؟ اصلن با همين نيزه هاي غير واقعي ست كه مي توان آدم كشت . نيزه حتي اگر پله هاي آپارتمان باشد كه زمين بخوري و ضربه مغزي شوي ، پرتش مي كنم زیر پات . نيزه حتي اگر سرت باشد ، پيش خودم نگهش مي دارم كه بي سر از من دور شوی و همه از مسافری که سرش را در چمدانش می آورد وحشت كنند . مجسمه ات را خواهم ساخت كه زمين خوردي ، كه سر نداري و به مجسمه ي فلزي نيزه دار نشانت مي دهم . نيزه حتي اگر تو باشي ، مجسمه ي فلزي نيزه دار ، تنهاست و دو تا نيزه دارد .
بله همين طور است ، فقط حيواناتي مردهاي خوبي بودند كه توانستند جفت كشتي شوند . دود لاستيكهاي سوخته ي آشوبهاي خياباني براي تاريخ آشناست ، تاريخ فكر مي كند سرخپوستها هستند كه دارند علامت مي دهند يك كشتي نزديك مي شود . نوح اولين كسي بود كه آمريكا را كشف كرد وقتي آمريكا را آب گرفته بود و او با زوجهاي خوشبخت از بالاي سرشان مي گذشت . اين پراكندگي جغرافيايي براي اين است كه همه ي زمين را ياد گرفتند .
يك آدم در لامپ كم مصرفِ دريايي چه كارهايي مي تواند انجام دهد ؟ زنش بيايد هي چراغ را خاموش كند و برق ها برود . مرد با دست دنبال كشتي ها بگردد ، دماغه هاشان را حس كند و ببرد سواحل تايلند . تو هم اينجا بي خود دراز نكش ، برو آن شيشه را بشكن ، آهن كه نيست ، نشكند . پدرسگ حرفش را قطع كرد ، شاید بی خودی مي فهميدم چرا كانال سوئز درياي خزر را به درياي عمان وصل نمي كند . خدا نكند . مي داني با اين حرف چقدر جا زير آب مي رود و با اين سرازيري ، خزر خشك مي شود ؟ شما مي فرماييد آهن ؛ خب آهن زنگ مي زند ، چه لزومي دارد بشكند؟
شكار در شهر ممنوع است . مي خواهم خودم را به شكل غير آدميزاد در بياورم . بیایید بکشید ! دلم تنگ است .براي سگهايي كه زير ماشين مي خوابيدند و با سنگ مي زديمشان . براي روزهاي موشك باران .
من در چمدان مسافرتيم زندگي مي كنم . چمدانم پر شده از اقيانوس هند ، اقيانوس آرام ، اقيانوس منجمد شمالي . من براي همه ي دنیا جا ندارم ، حالا فكر كن هي آب هم بيايد و هر چه را جمع كرده ام ببرد . ماه را ، زهره را ، عطارد را ، تير را ، اورانوس را . فقط ماه را در آب ديده اند . پس زهره چي ؟ عطاردم كجاست ؟ جورابهام كو ؟
عذاب كه برطرف نمي شود ؛ به جاش وقتی كسي بميرد ، جايگاه نزول عذاب تغيير مي كند . يعني اگر مرده ها بيايند و هر يك سهمي بگيرند ، كمتر عذاب مي كشيم . لطفن مرده ها بيايند . تو این جوری خوشبخت تر مي شوي كه دست مرده ي من را بگيري و با هم قدم بزنيم . تلفن زنگ بزند و براي من خبر بدي داشته باشد . پاي من پيچ بخورد . سر من درد بگيرد . بلا كش تو باشم .