من يكبار نشستم و چند ساعت به طناب دار فكر كردم . من نشستم و به خودم وقتي كه لخت از طناب آويزان هستم ، فكر كردم . خودم را به زور توي كفشم جا داده ام . ته كفشم اندازه ي ته قايق سوراخ است . آب ، كفشم را گرفته بود و مثل ماهي مرده آمده بودم روي آب ، بيرون را نگاه مي كنم . عجيب بود ماهي وقتي مي ميرد مي آيد روي آب ، اما من رفته بودم پايين توي كفشم . هنوز مايو و جليقه ي نجاتم تنم بود ، هر سه را درمی آورم و از سوراخ ته قايق آویزان می شوم . دارند باز هم طناب را می کشند بالاتر .
+ نوشته شده در ساعت توسط حبيب محمدزاده
|