آبي آسمان که تمام شود ، سفيد شود ، سفیدپررنگ ، سفیدکمرنگ ... مي بيني زندگي چقدر طولانی ست !؟    

 

 

 

 

به روحم گفته اند باید از اورست بالا بروی وگرنه می زنیمت . من فکر می کردم روح پرواز می کند !

 

 

 

 

هر جا كسي مي ميرد آخر دنياست . آخر دنيا جايي ست مثل زمين . يك نفر برود دست امام صادق را بگيرد بياورد اينجا براي ما مقتل بخواند و حديث متواتر بگويد . توي راه كه عجله دارند و هي عباي امام زير پايش گير مي كند و مي پرسد چي شده ، جواب بدهد نفس بكش ، نفست گيراست . جواب بدهد آخر دنياست و من دلم مي خواست مرده بودم . آدم وقتي به دنيا مي آيد يعني با تاخير به آن دنيا مي رود . بگو ! نفست گيراست . دوست دارم اين حرفها را از شما بشنوم .

 

 

 

 

من ، استخوانهام طوري قطور مي شوند كه انگار دارم به سگ غذا مي دهم . يا چند تا استخوان را گذاشته اند روي هم و محكم با طناب بسته اند . درد عجيبي دارد رشته كوه هاي زاگرس بودن و رشته كوه هاي البرز هم ؛ مي خواهي از كدام طرف پايين بيايم ؟ گفتم بي انصاف لا اقل به خودت رحم كن . من ، همينم .

 

 

 

 

 

يك زرافه ي توخالي بود كه زرد قشنگي داشت . از آن زردهايي كه مي شد با آن زرافه بود و بعداز ظهرها گريه كرد .

 

 

 

 

 

ماهي كه داشت مي ديد غرق مي شوم ، پريد توي بغلم . قرار بود بود ماهي زنده باشد و من بميرم . همه ي تعطيلات را پيش هم خوابيديم . غلت زدیم . ملافه خونی شده بود . احتمالن ماهی ، گلی بود و عید بود و واقعن پولک هاش بود که چسبیده بود به ملافه و چه کثافت کاری ساده یی ! 

 

 

 

 

 

مثل كرمي كه تمام روزهايش را يا راه رفته باشد يا نه ، و ديگر هيچ نتواند ، مگر اين كه از بلندي بيافتد و خودش را بپيچد ، شايد كمتر طوريش بشود ، خودم را از وسط نصف مي كنم . نيمي براي خودم . نيمي براي تو . حالا خودت براي خودت برو . هر جا خواستي و اگر احتمالن خوشبخت شدي يادت باشد چقدر شبيه به هم هستيم .  

 

 

 

 

 

 

من از خون نمي ترسم و مي توانم همه ي آن را اهدا كنم . مي توانم وقتي كليه هام را مي دهم از آنها خون بيايد . يا وقتي خودم را و چند نفر کنار هم ، بالاي ديوار اتاقي ميخ زده اند از زخمهام خون بيايد . من رنگها را از هم تشخيص مي دهم و مي دانم اگر كسي را خفه كنند كبود مي شود ، سياه مي شود و از اين آدم اصلن خون نيامده است .