من از خون نمي ترسم و مي توانم همه ي آن را اهدا كنم . مي توانم وقتي كليه هام را مي دهم از آنها خون بيايد . يا وقتي خودم را و چند نفر کنار هم ، بالاي ديوار اتاقي ميخ زده اند از زخمهام خون بيايد . من رنگها را از هم تشخيص مي دهم و مي دانم اگر كسي را خفه كنند كبود مي شود ، سياه مي شود و از اين آدم اصلن خون نيامده است .