جناب منجي كه از راه برسد ، من با اسبش خواهم رفت . و از پشت پنجره ي اتاقت خواهم گذشت . حتمن زندگي خوبي خواهي داشت و از اينكه دنيا در شرايط مساعدي به سر مي برد راضي هستي . حالا من در آسمانهاي دور زندگي مي كنم و جنگهاي شما را نظاره خواهم كرد . مي بينم كه چطور همه ي آنهايي كه به من ظلم كردند ، به نتيجه ي اعمالشان مي رسند . اما همين اسب برايم كافي بود . البته من هم در حق خيلي ها ظلم كرده ام . به اسبم خواهم گفت به همان تعداد بزايد . شايد روزي با گله اي اسب برگردم .
+ نوشته شده در ساعت توسط حبيب محمدزاده
|