بدون سر به دنیا آمد. حتی بدون دنیا. اما چشم داشت و می توانست آنها را باز نگه دارد. بعد از جنگ که حدودن سه دقیقه طول کشید و با همان سرعت شروع کرده بودیم به تولید مثل تا همه چیز را مرتب کنیم، داشت سبزیجات خرد می کرد که تصادفن خرخره اش را جوید؛ داشت غذا می پخت که تصادفن سوخت. تقریبن نشسته بود و هیزتر از قبل به زنها نگاه می کرد. همه ی آنهایی که فرشته دارند می دانند که اتومبیلشان بال دارد و بهتر است فرشته ها را به همان جایی که بودند برگردانند.همیشه اولین نفر که وارد اتاق می شود تنهاست.