اندازه ي يك گاو لباس پوشيده بود . يعني تقريبا عرضش بزرگتر از قدش مي نمود. يك گاو كوهان دار را در نظر بگيريد كه سرش را بريده باشند و كوهانش سرش باشد . دست و پاش هم بعد از سلاخي، ســـر جاي خودشان نباشند. تابستان، همه جا استواست اما زمستان معلوم نيست همه جا قطب شمال است يا قطب جنوب؟ همان گاو كوهان دار همه ي لباسهاش را درآورده بود و داشت در آن گرما شير مي داد. در قطب شمال را باز كردم و شيرش را گذاشتم توي يخچال. روي زمين كشاورزي خودم كار مي كنم و فرقي نمي كند براي من كجـــا وطن كنم. آه اي وطن كاش داروخانه هات قرص ديازپام را بدون نسخه ي پزشك مي پيچيدند و آنها را در جيب يكي از لباسهاي گاو پنهان مي كردم. آه اي وطن اين زمين و اين گاو مرا زنده نگه داشته اند پس واقعي هستند و سعي کردم هر دو را به خاکت اضافه کنم. حتی فکرش را هم نمی کردم یک روز چمدانم، پنجره ی اتاقم باشد و آن دورها فقط چند تا لباس باشد و همین چیزها که با خود می برند. هیچ معشوقه ای را هم نمی توان از آن دید. هیچ زنی با همه ی ظرافتش هم در آن جا نمی شود. هر روز می نشینم و ساعتها به چمدانم خیره می شوم.
+ نوشته شده در ساعت توسط حبيب محمدزاده
|