دوست داشتي شاه بودي صدات مي كردند مرگ بر شاه؟ من دوست داشتم. تو را نگاه مي كنم، صداي قطار مي دهي. تو را بيشتر نگاه مي كنم، قطار رفته است، صدات نمي رسد، صداي مرا مي شنوي؟ با شيرهاي دريايي، بارانهاي استوايي، موشهاي صحرايي، استبوليهاي بنايي، محيطهاي قليايي، دخترهاي هرجايي، صدات مي كنم. عكست را كه شبيه واگنهاي قطار پاره شده اند به هم مي چسبانم، حالا شبيه خودت شده. شبيه خودت كه شاه نيستي، كه نميايي با هم از اين ايران لعنتي برويم يك جاي ديگر بميريم.
+ نوشته شده در ساعت توسط حبيب محمدزاده
|