حيواني ست كه در جنگلهاي نواحي استوايي زندگي خوبي می کند. حيوان، ما را انداخته بود توي جنگل و داشتيم از گرسنگي و ترس مي مرديم. تعداد زيادي داشتيم، جمعيت، مخصوصن پنگوئن ها از جنگل زده بودند بيرون. در عوض چند روز بعد پيداش شد و جان دو نفرمان را نجات داد. ما دو نفر و حيوان اهلي سوار جيپمان شديم تا خودمان را با تفنگ بكشيم. اول از ايران رفتيم توي جنگل، بعد كه داشتيم از گرسنگي و ترس مي مرديم، حيوان را به جنگل نشان داديم و گفتيم ما از خودت هستيم اما فقط حيوان را نگه داشت. ما را برگرداند ايران و خودمان را با تفنگ نشانه گرفتيم. من فكر مي كردم رييس جمهور است، كفتر چاهي ست، مناره هاي اصفهان است، سايتهاي فيلتر شده ست. او فكر مي كرد شوهرش هستم. ما ساعتهاي طولاني به هم نگاه كرديم و داشتيم از گرسنگي و ترس مي مرديم.