سیم خاردارها خیلی کند بودند و بیشتر شبیه سیمهای برق(برق گرفتگی/شلاق) تنت را سیاه می کردند، خونت را برای خودت نگه دار؛ چاقوی کند آشپزخانه هم گلوت را نمی برید. سرت را در حلزونت فرو ببر. که آنقدر فرو رفتی که عشق طعم معده ی خالی حلزون می داد؟ آن وقت می نشست روبروی آینه، روبروی صندلی دو نفره اش. هی پسر! نامت را روی درختهای بهشت می کنم. این درختها، این جویهای شیر و عسل؛ دارم خیلی چاق می شوم.